شب ...
من ...
یک دل تنها و خسته
یک زبان پر شکسته
یک مداد دست بسته
عاشقی بر باد رفته
او ...
یک کبوتر
از غم پرواز رسته
با پرستو ها نشسته
من ...
در پی رویای دیدار
خسته ام از دوری یار
او ...
آسمانی
کهکشانی
همچو رویایی بهاری
همچو خورشیدی نهانی
من ...
در هوایش بی قراری
در سرم شور رهایی
غصه ام از بی نوایی
در دلم نوری خدایی
او ...
خواهد آمد ...
از همان جایی که دارند قمریان آواز
با بشارت هایی از جنس بال پرواز
من ...
لحظه لحظه آه
در غم فقدان آن ماه
او ...
خواهد آمد از همان راه
از همان راهی که دارم چشم بر آن
از همان راهی که بسته دل بدان رویا
من یقین دارم که روزی خواهد آمد
خواهد آمد از همان راه
از همان راهی که خسته، در دلش افتاده لیلی
من ...
یک دل تنها و خسته
از ستم های زمانه
از غم آن بی نشانه
او ...
خواهد آمد ...
خواهد آمد ...
خواهد آمد از همان راه ...
جمعه 1385/11/27
خوابگاه دانشگاه